مهر 92 - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:5
بازدید دیروز:26
کل بازدیدها:313358

 

به نام خدا

سلام

مدتی هست که دوست دارم تنها باشم. دوست دارم فرصتی پیش بیاد که یا من خونه نباشم و جایی دیگه تنها باشم، یا کسی خونه نباشه و من مدتی تنها باشم.

نمی‌دونم شاید این حس رواز وقتی که از راهیان نور برگشتم دارم. شاید هم قبل‌تر از اون. یادمه اون سال که از راهیان نور برگشتم. مامان اینا، فرداش می‌خواستن برن یزد. بهم گفتن تو هم بیا که گفتم نه. بهونه‌ای مثل خسته بودن آوردم و اینا (البته با اون بلاهایی که مجید و دانیال سرم آوردن، خسته هم بودم). ولی مهمترین دلیلم این بود که می‌خوام تنها باشم.

بهم گفتن نمی‌ترسی که؟ من هم :Oo :دی ترس کجا بود بابا. گفتن غذات چی پس؟ گفتم خودم درست می‌کنم که یک بارش قیمه‌ای شد پر از فلفل قرمز(به جای زردچوبه اشتباهیی ریخته بودم:دی). راستش مادربزرگمم، مادر بابام، اعتقاد داره مرد خوب نیست تنها باشه تو خونه. البته دلیل ایشون چیزی غیر اون چیزی هست که بقیه شاید فکر کنن. نمی‌دونم یه دلیل ماورایی و روانشناسی داره انگار!

بی ربطه اما بذارید اینو هم بگم که مادربزرگم اعتقادهای عجیب دیگه‌ای هم داره. مثلاً یه مدتی من رفته بودم تو نخ کتاب حلیه‌المتقین و احادیث اون رو می‌خوندم. یک حدیث بود یا روایت نمی‌دونم و اونم در باب ثواب داشتن کشیدن سرمه سنگ برای مردها بود. دستورش هم این بود که چهار میل چشم راست و سه میل چشم چپ. و بعد نوشته بود که این کار باعث روشنی چشم و خوشبوی دهان می‌شود. من مدتی این کار رو می‌کردم و واقعاً اثرش رو دیدم. مادربزرگم وقتی فهمید گفت نه کن برای مرد زیر چهل سال خوب نیست و براش ضرر داره!!

اما من تا وقتی که این سرمه‌دون قدیمی چشمی (مشابه دهنی شدن) نشده بود این کار رو می‌کردم و سرمه سنگی که بابام از مکه آورده بود رو توش ریخته بودم و می‌کشیدم. شبها قبل از خواب البته.

بگذریم این بی ربط خیلی طولانی شد :دی

تنهایی رو دوست دارم نه به خاطر اینکه حس افسردگی یا غم و اینا داشته باشم. که واقعاً یاد ندارم زمانی رو که من تنهایی رو برای این دوست داشته بوده باشم. (تنهایی رو مثل کسانی شبیه تصویر زیر دوست داشته باشم. نه دوست داشتن که نه درواقع این طوری تنها بودن)


حتی مثل عکس زیر که شبیه کسایی هست که از کوله‌باری از بدبختی نجات پیدا کرده باشن و یواش یواش نور امید بهشون داره می‌خوره هم، فکر نکنم باشم.


شاید یه چیزی بین این عکس و عکس زیر هستم که با برون‌یابی مقادیر مختلف حس و حالم، مجانبی نزدیک عکس زیر بدست میاد. :)

 

ادامه مطلب

[ پنج شنبه 92/7/11 ] [ 3:56 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان