امروز پارسال است.
پارسال پارسا در باران با سمند آمد.
من برادر کوچک او هستم.
اوداماد است.
داماد بسيار ضايع است. همش بيب بيب ميزند.
تا داماد در را براي عروس باز کرد، سمند گفت: "در باز است"
آقا صفدر شوهر خواهر همسايه مان، به اقدس خانم گفت: در باران عروسي زيباست.
من هم ميخواهم پارسال با باران عروسي کنم.
باران دختر خوبيست.
ما با هم درس ميخوانيم...
آخ... داماد هنوز در باران است!
:دي