• وبلاگ : محرم اسرار
  • يادداشت : انتظار
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + 2066 

    سلام

    الان بودم وب جعفر. تازه فهميدم داماد شده. خيلي خوشحال بودم.

    اومدم اينجا منو ياد دايي ه بابام انداختي

    تنها زندگي ميکرد. هر هفته صبح جمعه ميومد خونمون. با نون گرم و چند چيز ديگه.

    ميوه. ترشي.مربا و هرچي که داشت.

    اخلاقش اينطوري بود. واسه همه اين چيزا رو ميبرد. بدون منت و مزد.

    تو بعضي موارد الگوي منه.

    هفت هشت ساليه که فوت کرده. خدا بيامرزدش.

    حالم گرفته شد :(


    پاسخ

    به نام خدا/ سلام علي جون/ از دنيا عقبي‌ها :دي/ اگه تو هم مثل اون بودي الان بايد زودتر مي‌فهميدي :) :دي/ چه دايي خوبي داشتي. حتماً از اين نظرا الگوي خوبي هست برات. خدا بيامرزدش