• وبلاگ : محرم اسرار
  • يادداشت : شهداي گلدوزان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    به نام خدا

    سلام مجدد

    (:)
    خوشم مي ياد يه مشت دبه غرور دور هم جمع شديم :دي

    البته ناگفته پيداست که همه مون هم الآن آدماي خوبي هستيم :دي
    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ اگه بدونيد غرور من چه قدر بوده و الان چه شاخ غروري از خودم شکستم :دي/ خدا رو شکر همه‌مون الان آدماي خوبي هستيم :دي
    به نام خدا

    سلام

    مژده اي منتظران ماه خدا امده است / ماه شبهاي مناجات و دعا امده است

    ماه دلدادگي بنده به معبود رسيد / بر سر سفره شاهانه گدا امده است . . .

    فرارسيدن ماه رحمت و مغفرت الهي مبارک باد
    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ همچنين بر شما و انشالله ماهي پر از خير برکت براتون باشه که البته هست:)
    + رب 
    دقيقا مشکل منو اون هم غرور بود
    دو تا دبه غرور!
    ولي خب چون مشکل از طرف من نبود الان مورد ندارم (سوز به دلت گويا:دي)
    پاسخ

    به نام خدا/سلام/ خب اما اگه اون غرور نبود بهتر بود/ به قول خانم گويا، همه‌مون الان خوب شديم:)
    به نام خدا

    سلام

    بحث قهر شد؟
    خب..
    منم کلاس انگار چهارم دبستان بودم، با يکي از دوستام (که البته دوست خيلي نزديکي هم نبود اما به هر حال خيلي دوسش داشتم) سر يه موضوع بچگانه (خو بچه بوديم..) قهر کرديم، بعد کلاس پنجم اون افتاد توي يه کلاس ديگه و همچنان قهر بوديم!
    و فکر کنم تابلو بود که هر دو مون هم خواهان صلح بوديم اما هر دو به شدت مغرور! :|
    دقيقاً يادمه يکي دو بار خواستم منت کشي هم بکنم، اما.. ايش از شخصيت چندش :دي بچگيام!
    مي گم اگه اون زمون اس ام اس بود حتمااااااا آشتي کرده بوديما :پي
    جدي مي گم اس ام اس چيز خوبي ه براي اين طور مواقع!

    خلاصه بعد از دوره ي دبستان هم ديگه نديدمش! :|
    بعد چون يه کم تقصير من در اون جريان بيشتر بود، يه حس خيلي بدي دارم...
    :|

    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ پس شما هم همچين تجربه‌اي داشتين. / شما که نه، اما خودم تو دوره‌ي کودکي و نوجووني خيلي غرور داشتم :(/ راستي فرا رسيدن ماه مبارک رمضان پيشاپيش مبارک :)
    + رب 
    منم با يکي از دوستام سر يه مساله خيييييلي کوچيک و مسخره از هم ناراحت شديم و ديگه حرف نزديم با هم ...
    و جالبيش اينجا بود که يکسااال کنار هم نشستيم و حرف نزديم!!:دييي

    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ خيلي جالبه يه سال کنار هم نشسته بودين و حرف نمي‌زديد :دي/ يعني چطور ممکنه؟/ يعني اشتباهي هم يه بار اتفاق نيفتاد حرف بزنيد؟/ هر چند سراغ دارم نمونه‌اي که اين طوري بوده و به جاي يکسال الان شايد8 ساله کنار هم هستن ولي حرف نمي‌زنن :(
    به نام خدا

    سلام

    ان شاءالله که توي سرچ نت اين جا رو پيدا کنن و خبري ازشون به دست بياريد :)


    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ آره خيلي اميدوارم/ چون شهداي گلدوزان رو که تو گوگل سرچ کنيد، اولين نتيجه وبلاگ منه/ اما متاسفانه اگه علي نجاتي رو سرچ کنيد، اسم يه کارگر مياد :(
    + رب 
    نخوندم که ولي فميدم دوس پسر دارين!
    مبارکه
    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ هر کي ندونه فکر مي‌کنه من دخترم و دوس پسر داشتم/ نچ نچ نچ :دي
    + حس غريب 
    سلام
    دلم سوخت براتون الان

    اين حس "پشيموني" رو خوب درک ميکنم؛ يه وقتايي توي زندگي هر چقدرم ادم بره جلو؛ طعم تلخ کاري که سال ها پيش کرده زير دندونش مي مونه..و هميشه حسرت داره...
    ميخواين همه با هم بگرديم براتون يه دوست صميمي پيدا کنيم؟ :دي
    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ آره ولي اينکه بخوام همش به اون موقع فکر کنم بازم درست نيست/ عوضش الان دوستاني خوبي چون شماها رو دارم/ بهترين دوستاني که بهم ياد دادن به گذشته افسوس نخوردم/ دوست صميمي که الان دارم. همين علي جون/ کي صميمي تر از علي؟/ اون دوستان گذشته شايد فراموشم کرده باشن/ البته علي نجاتي رو مطمئن نيستم. چون خيلي از نظر احساس مثل هم بوديم :)
    به نام خدا

    سلام

    مي گم نکنه اسم اون دوست اول دبستان هم علي بوده؟ :دي
    :)


    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ احتمالاً همين طور بوده :دي/ يعني مي شه يه جوري پيداش کنم اونم ؟:)