• وبلاگ : محرم اسرار
  • يادداشت : تنها در خانه
  • نظرات : 6 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + 2066 

    سلام


    ان دفعه ي آخري که رفتيم مشهد، من اصلا حال و حوصله ي مسافرت نداشتم ولي وقتي رفتيم دلم راضي به برگشتن نمي شد.

    اگه ميرفتي حس و حالش ميومد سراغت.


    تو ضريح امام دعا کرده بودم که بعد از من يکي يکي شما ها رو هم بطلبه... تا الان خيلي ها رفتن. تو اين زنجيره رو پاره کردي . نامرت (حالا تنهاييتو با عذاب وجدان بگذرون :ديييييييييييي )


    تازه نزديک بود يه بلايي هم سرت بياد!


    پياده که شدي بايد شماره شو ميگرفتي..

    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ اون که بله . مسلماً اگه مي‌رفتم حس و حالش رو پيدا مي‌کردم. گفتم که بيشتر دلم مي‌خواست برم. اما خب چون تازه مرخصي گرفته بودم و اينکه شايد به زودي قسمتم مي‌شد، بهونه شد نرم :|/اينجوري فکر نکرده بودم که شايد اون ماشين بلايي بوده که به خاطر نرفتن سرم اومده باشه :دي :| // الان که فکرش رو مي‌کنم مي‌بينم بي ربطم نيستا :دي/ ديگه فرصت نشد شماره بردارم :) حواس نداشتم