• وبلاگ : محرم اسرار
  • يادداشت : يک روز در درمانگاه
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + 2066 

    سلام


    خيلي قشنگ و جالب بود. کاش اون دو تا موردشم ميگفتي. تا رسيد به اصل مطلب، تمومش کردي.

    ديگه چياا گفتن؟ :دي

    ------

    حالا خودمونيم. ما بزرگترا هم مثل اين بچه ها هستيم. منتها بايد از يک زاويه ي ديد بالاتري به خودمون نگاه کنيم.



    پاسخ

    به نام خدا/ سلام/ والا دخمله هي اين ور اون ور مي‌رفت. حرفاشون رو نتونستم کامل گوش کنم :دي/ آره ماها هم همون بچه ها هستيم و اين وقتي معلوم مي‌شه که ببينم خدا چيزي مي‌خواد که ما دوست نداريم./ انشالله که هممون همون چيزي رو مي‌خوايم که خدا مي‌خواد :)