بهترین کار من - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:4
بازدید دیروز:41
کل بازدیدها:314048

 

به نام خدا


خیر الامور اوسطها

سلام

آخر سالی می‌خوام یه مروری روی تعدادی از اتفاقات سال گذشته داشته باشم. یه وبلاگ تکونی:دی

از بهترین کار دوره کارآموزیم شروع می‌کنم.

به لطف دوست بسیار خوبم که یه بار گفته بودم: اونم مثل دوست‌های صمیمی که داشتم، تو فاملیش علی داره :دی، دست و پا شکسته (منظور نصفه و نیمه، این دوره رو تموم کردم) :دی. راستش شاید از دید شما مهمترین کارهای اون دوره که انجام دادم، ساخت نانو ذره بوده باشه. اما این نانوها دست کم برای من مهمترین کارها نبودند.


مهمترین کار من تو اون دوران، نجات یک موجود زنده بود. اون موجود یه گنجیشک از نوع شاید اشی مشی بود که شاید دنبال غذا برای جوجه‌هاش می‌گشت. راهش رو گم می‌کنه و نمی‌دونم چطوری وارد آزمایشگاه می‌شه. آزمایشگاهی پر از مواد خطرناک حتی برای امثال ما آدم‌های غول پیکر و بغضا غول... (ولش کن بگذریم) چه برسه به اون موجود کوچولو. یادم نیست کتاب فارسی کلاس چندم بود. که یه دونه از همین اشی مشی‌ها میاد تو خونه‌ی یه پسر مهربون و خودش رو می‌زنه به در و دیوار تا فرار کنه. من هم مثل اون پسره تو داستان (که انشالله مهربون باشم)، سعی کردم بگیرمش و نجاتش بدم. اما گنجشک کوچولو، نیت من رو هم مثل نیت بعضی از آدمای.... شوم می‌دونست و از دستم فرار می‌کرد. چندین بار با سر رفت تو شیشه و من فکر می‌کردم که الانه که ضربه مغزی بشه :دی.

بالاخره خسته شد و گرفتمش. پنجره رو باز کردم و دستام هم همین طور و خداحافظ.

اگه کسی حال داشت

قول

یادمه سال‌های نوجوونی، کافی بود به خودم قول بدم. یه قول مردونه. اون وقت بود که همین قول، باعث می‌شد کاری رو شروع کنم یا کاری رو ترک کنم و دیگه سراغش نرم.

حالا که بزرگ شدم  به قول مامان: "... گنده" :دی، کم‌تر تونستم از این قول‌ها به خودم بدم و همش زدم زیرش. خواستم عادتی رو ترک کنم اما دیگه مثل نوجوونی نتونستم. نوجوون بودم خیلی ساده برای خودم شرط می‌ذاشتم. شرط اینکه اگر .... اون وقت این کار... .

بعضی وقت‌ها هم شرط لازم نبود. مثل بعضی از وسواس‌هایی که داشتم. مثل وقتی که آبجی سالاد درست می‌کرد، حتی دستاش رو خوب شسته بود، اما من لب به اون سالاد نمی‌زدم. یه روز به خودم قول دادم که از این به بعد از دستش سالاد می‌خورم و خوردم :دی (راستش می‌دونید چرا؟ . آخه اون اولا، حتی تو پنهانی هم از دستپختش نمی‌خوردم. اما بعد سال‌ها یه روز که تنها بودم، یه دو تا شامی از غذایی که اون درست کرده بود تو یخچال مونده بود و من رفتم یکیش رو خوردم. اون روز یه دفه به خودم اومدم و به نفسم گفتم پس از الان دروغ شده این وسواست. فقط نمی‌خوای ضایع شی ؟ :دی. بعد اون روز بود شاید که فقط یه قول ساده کافی بود که به راحتی از دست پخت خواهرم هم چه پنهانی و چه علنی بخورم :دی. البته بگما، اگه بخواد از اون الویه‌هایی عروس عموم درست کنه، بازم نمی‌خورم :دیییی ).

خدا رو شکر همون زمون‌ها خیلی از عادت‌های بد رو ترک کردم( وسواس، نوشابه، چای و پفک نمکی) البته بگم ها به جاش البته نه این که در حد رسیدن به اعتیاد، شاید نوشابه و چای و پفک نمکی رو بعضی وقت‌ها خوردم (چشمک)


حلالیت

خدا رو شکر می‌کنم که تو این سال و چند سال اخیر دوستانی داشتم و دارم و انشالله خواهم داشت، که بینمون تفرقه و اختلافی ایجاد نشده. دوستانی که نظراتمون شبیه‌تر به هم بوده و همین مانع اختلاف شده. حتی تو اومدن سونامی‌های تفرقه و اختلاف، باز هم این جمع کوچیک، هم فکر و متحد باقی موندن و اگه اپسیلون کدورتی بوده، زود بین خودشون رفع کردن. خدایا ممنونم که من عضوی از این جمع دوستانه کوچیک اما بزرگ! هستم و انشالله بمونم. تو این سال‌ها مطمئناً حقی از دوستانم به گردن دارم که ادا نکردم یا خدای ناکرده در حقشون جفا کردم. از خدای مهربون طلب بخشش و از دوستان خوبم، طلب حلالیت دارم. دوستانی که گل‌هایی بودن و هستن و خواهند بود، نمونه در عالم. تا این لحظه از زندگی، بهترین‌هایی مثل این دوستان ندیدم. اگر چه لقبشون مجازی هست. اما مجازشون از بیان صادقانه‌ی حقیقتشون سرچشمه گرفته و اون‌ها رو برای من و برای خودشون بهترین‌ها کرده. امیدوارم لایق دوستی‌شون بوده باشم و باشم و بتونم بمونم.

نمایشگاه‌داری


انگار اسمش نمایشگا مطبوعات تخصصی بود. و انگار کمبود آدم‌های متخصص. چه خودم و بعضاً غرفه‌دارای دیگه و چه مراجعه کننده

هر چی نداشت یه تجربه‌ی نمایشگاه‌داری به تجربیاتم اضافه شد. مطلب مرتبط :دی


گرانی

دستمون که انگار از اصلاح نقش دولت تو این معضل کوتاه شده! تحریم هم که کوتاه بود، اما به خدا دستمون از اصلاح رفتار خودمون کوتاه نشده. چرا به خودمون رحم نمی‌کنم؟

چرا تا یه چیزی گرون می‌شه خدماتمون رو حتی اگه ربط نداشته باشه به اون چیز گرون، به بهونه‌ی کلاه نرفتن به سر، گرون می‌کنیم؟ چرا تا شایعه کمبود می‌شه به بازار هجوم میاریم؟

شایعه کردن که صابون گلنار قراره گرون بشه. رفتیم و صابون زیاد خریدیم. صابون کم شد. شایعه البته حقیقت داشت و کارخونه‌ی گلنار صابون  چند صد تومنی رو هزار چند صد تومنی کرد. که اگه به شایعه‌شون دامن نمی‌زدیم، جرأت این کار رو نداشت. گرون فروشی نمی‌کرد.

چرا باید با این خودروهای بی کیفیت سایپا و ایران خودرو و... باز هم  گدایی خودروهاشون رو کنیم.

باور کنید، من هم پیرو حرف رهبرم هستم و تولید ملی رو حمایت می‌کنم. اما فکر می‌کنم برخی از روی تحجر، حرف ایشون رو نفهمیدیم و برخی هم دنبال سود بودیم و حرفشون رو عمل نکردیم. گفتند: حمایت از تولید ملی.

نگفتن حمایت از گران فروشی ملی، حمایت از بی کیفتی کالای ملی، و به خصوص حمایت از کم فروشی ملی که در قرآن آمده :"ویلٌ للمطففین" وای به حال کم فروشان.

کم فروشانی دروغ گو. کاش همه مثل این جمع دوستانه متحد بودند، و این خودروسازان کم فروش و گرانفروش رو تحریم می‌کردند....

بهتره بیشتر از این ادامه ندم تازه خونه تکونی کردیم می‌ترسم "خونه‌مون و خونمون! کثیف بشه دوباره :دی 

 


[ یکشنبه 91/12/27 ] [ 10:48 صبح ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان