اردیبهشت 91 - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:10
بازدید دیروز:85
کل بازدیدها:313929

به نام خدا

سلام

امیدوارم بیگاری 1، یادتون مونده باشه :دی

 

حالا نوبت هرچی باشه، نوبت دیگه نوبت بیگاری 2 هستش.

مشغول درس خوندن بودم تو خونه که تلفن زنگ می‌زنه، مامانم با کسی که می‌گن نزدیکه که ازمون ارث ببره!!! ، صحبت می‌کنه.

اون خانم می‌گه که شوهرم، گفته: پسرتون حاضره کار کنه؟

چه کاری؟

- یه سایت قراره بزنیم. بیاد باهاش صحبت می‌کنه و انشالله مشغول می‌شه

(من که از خوشحالی تو پوست خودم نمی‌گنجیدم. خاطره‌ی بیگاری 1 هم یادم رفته بود و اطمینان اینا و مهمتر از همه دسترسی به اینترنت :دی قبول می‌کنم و می‌رم سر قرار)

 

باید با یکی دیگه که پول‌ها رو گرفته بود و قرار داد بسته بود. اونم احتمالاً پولی میلیونی!!!، همکاری می‌کردم.

بهم گفته شد، سایتی رو بروز می‌کنم. اما باید قبل از ارسال خبر، با همونی که قرار داد مستقیم بسته بود، هماهنگ بودم. این بود که زیاد دستم باز نبود برای کار

در عوض جایی که من به اینترنت دسترسی داشتم، پر از کارای دیگه بود و کارمندای دیگه و اونا حسابی ازم کار کشیدن. البته اون کارا هم کامپیوتری بود. :دی

یک ماه گذشت و من تقریباً هر روز ساعت 6 صبح بیدار می‌شدم و از خونه حرکت می‌کردم تا ساعت 14:30 که بر می‌گشتم خونه.

اما خبری از حقوق نبود که نبود.

گذاشته بودم به حساب اینکه حقوق آدم رو نمی‌خورن چون نزدیکه که از ما ارث ببرن!!!

چیزی نگفتم. اونا هم چیزی ندادن. اما نیمی دیگه از یه ماه گذشت که هر بار باهام صحبت می‌شد، می‌گفتن: یک و نیم ماه کار کردی، حقوقت پیشمون محفوظه.

 

 

خلاصه،اون حقوق انگار برای ابد محفوظ موند:دی!!!!

این بود بیگاری 2

 

پ.ن1: از  یک و نیم ماه چند روز دیگه گذشت و خبری از اون حقوق محفوظ نشده بود، که یکی از اقوام باهام تماس می‌گیره و می‌گه یه کار خوب سراغ دارم، تو یه دانشگاه، حقوق خوب، بیمه و ... . حاضری بیایی؟

با خونواده مشورت کردم و با توجه به این که تا ابد اون حقوق برام محفوظ مونده بود انگار، قبول کردم و چند وقتیه مشغول این کار شدم. خوشبختانه نه بیکاریه و نه بیگاری. همونی بود که وعده داده بودن.

پ.ن2: یه آب باریکه‌ای درست شده، اما من حتماً دنبال کاری مناسب‌تر هستم. فعلاً هر جور شده اینو دو دستی می‌چسبم و از دستش نمی‌دم.

التماس دعا


[ جمعه 91/2/15 ] [ 9:39 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان