خرداد 1389 - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:3
بازدید دیروز:13
کل بازدیدها:313950

به نام خدا

سلام دوستان عزیز

راستش رو بخواین از وقتی پارسی بلاگی شدم تو نوشتن هم وسواس پیدا کردم.

 

برای همین هم مطلب دومم از نظر برخی دوستان یکم دیر شد

 

من چند وقتیه که به پنج شنبه‌ها خیلی علاقه پیدا کردم. فکر می‌کنم که سرنوشتم به این پنج شنبه ها گره خورده. اتفاقاً تو یکی از این فالهایی که خوندم، روز شانسم رو پنج شنبه نوشته بود. البته نه این فالها رو تائید می‌کنم و نه رد.

بگذریم.

پنج شنبه‌ی گذشته قرار بود با دانشجویان دانشگاه همسایه برم جمکران. اما به خاطر این اسلایدهای پاور پوینتی که برای آبجیم درست کردم، وقت نشد. و حالا فکر می‌کنم یک سفر زیارتی خوب رو از دست دادم. اونم با جمع دانشجویان.

این پنج شنبه هم دوباره به دانشگاه پیام نور همسایه سر زدم و دیداری با دوستان بسیجی اونجا تازه کردم. موقع نماز که شد، با نا امیدی رفتم نماز خونه. چون فکر می‌کردم مثل پنج شنبه های گذشته اون روحانی جوان نیومده و به جای اون یک شیخ دیگه اومده، طبق معمول.

وارد نماز خونه که شدم داشتم از خوشحالی بال در میاوردم. چون همون روحانی دوست داشتنی که روزهای وسط هفته میمود رو دیدم. چند وقتیه خیلی به این جوان روحانی ارادت خاصی پیدا کردم. جوانی با صورتی دارای گونه های تپل :دی. البته نه دیگه اون قدر تپل.

 

 در عین حال بقیه اندامش مثل برخی شیوخ دیگه نبود. شیوخی با شکمهای برآمده.... .

برای همین من ارادت بیشتری بهش پیدا کرده بودم. امروز از دوستام پرسیدم فامیلی ایشون چیه؟ که گفتن آقای آشوری هستند.

حالا دیگه فامیلشون رو هم یاد گرفتم.

فکر نکنید چطور ممکنه یه دفعه من ارادتمند یک جوان روحانی بشم، اونم با این دلایلی که گفتم.

باید بگم اولین باری که پام به این دانشگاه همسایه باز شد و وارد نماز خونش شدم و ایشون رو دیدم. دلم حسابی گرفته بود و سوالاتی تو ذهنم موج میزد. سوالاتی که یک بار برای اون سوالا از شیخ کهنسال مسجد محلمون استخاره گرفتم و بد اومده بود. این بد اومدن باعث نا امیدی من داشت میشد که رفتم نماز خونه‌ی دانشگاه خودم و از شیخ جوون اونجا تقاضای استخاره کردم و دیدم خوب اومد.

 

حالا کمی امیدوار تر شده بودم. تا اینکه رفتم دانشگاه همسایه و با این روحانی دوست داشتنی(آقای آشوری) دیدار کردم و گفتم از همه مهمتر اینه که اینجا استخاره من خوب بیاد!!!؟  و با بیم و امید از این روحانی مهربون تقاضای استخاره کردم. و جواب همونی بود که انتظار میکشیدم(خووووب).

خدایا پس کی میتونم به این خوب بودنی که توسط این شیخ جوان به من وعده دادی برسم. نکنه دیر بشه.... .

 

خدایا کمکککک.


[ پنج شنبه 89/3/6 ] [ 11:42 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان