شهریور 92 - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:17
بازدید دیروز:30
کل بازدیدها:314380

به نام خدا

سلام

همون طور که بعضی ها می دونید قسمت شد و امام رضا رئوف طلبید و انشالله فردا صبح عازم سفر هستم.

گفتم حالا که دارم این سفر رو شروع میکن، همراه آپ جدید باشه و به لطف یه تبلت و سیم کارت همراه اول این پست رو ادامه بدم

راستش دیدم این رایتل خیلی ناز می کنه و قر و فر و دنگ و فنگ داره، بعدشم   با همین همراه اول اعتباری تا 256 رو تجربه کردم، چرا منت رایتل بکشم :دی

این شد که یه دائمی 912 تو موبایل گذاشتم و اعتباریشون هم تو تبلت و حالا در خدمتتونم با گزارش سفر آنلاین همراه با آموزش لهجه. خب لهجه هر شهری رو بلد باشید بهتر می تونید از امکانات اون شهر استفاده کنید. به خصوص دو شهر مشهد و اصفهان :دی

ساعت 7:18

بالاخره صبح شد صدای زنگ تلفن رو شنیدم. بابام بود:)

ساعت 5 بود من هنوز تو خواب ناز بودم. آخه یه ربع به 5 کوک کرده بودم، اما نه صدای زنگ تبلت رو شنیدم و نه صدای زنگ موبایل :دی

وسایل رو چک کردم. مهمترین برام تبلت و وسایل جانبیش به خصوص همه کابل هاش بود:). همه چی به نظر درست بود اما نمیدونم چرا وسواس داشتم که چیزی جا گذاشتم :دی. 

رأس 5:30 همون طور که آژانس وعده داده بود،  رسید و منم سریع و به موقع پایین بودم. 

هنوز  همون حس چیزی جا گذاشتن باهام بود. یا شایدم دوست داشتم چیزی جا بذارم :پی

رسیدم راه آهن با کلی وقت اضافه که تا 7:40 مونده بود:دی ترس جاموندن رو دارید ? :دی

خیلی شلوووووووووغغغغغغغغغغغغغغغ بود. اونم اون موقع صبح !!!!!!!!!!!!!!

رو صندلی انتتظار نشسته بودم و در حال چک کردن وسایلم که یادم اومد بهله :دی یه چیزی جا مونده و اونم چیزی نبود جز جناب حسن فری :دیییی

الان ساعت 7:41 دقیقه و قطار با یه دقیقه تأخیر حرکت کرد. :)

آه تا مشهد باید دنده عقب برم ? :( :دی

بعد ده ها سال بوی قطار بالاخره به مشام رسید. البته نه با اون نوستالژی قدیم. آخه اتوبوسیه و حس می کنم تو مترو هستم. به خصوص اینکه دو طبقه هم هست :دی

ساعت 11:20

نیم ساعت پییش رفته بودم برای  کاری ،  بین  دو واگن و حالا هر چی صبر میکنم  در باز نمیشه!!

با دست میخوام باز کنم نمیشه!!

بعد میفهمم تکنولوژی عوض شده تو این 10 سال وبا یه دکمه شبیه بازی های کامپیوتری در باز میشه

همچنان دنده عقب میرم و حالا کنار پنجره  دارم گذشته رو میبینم!:)

ساعت 14:26

قطار نزد ایستگاه نقاب نگه داشت تا نماز ظهر بخونیم. نمیدونید چه استرسی داشتم تا جا نمونم. وقتی برگشتم هنوز کلی زمان مونده بود تاقطار حرکت کنه :دی

الان هم بین این واگن ها وایسادم تاتبلت شارژ بشه

حتماً دارید میگین کوآموزش لهجه مشدی.

خو بذارید برسم آخه خیلی تخصصیه :دی

ساعت 21:28 یه شب بعدش

اینکه اینقده دیر شد به خاطر اینکه هم خسته بودم و هم فکر کنم این آه رایتل گرفت همراه اول این جا خوب  آنتن نمی ده

خب با اجازه با مامان میخوایم بریم بیرون  یه ساعت دیگه بر میگردیم

 

ساعت 9:40 دقیقه  دو روز بعدش

دیشب برگشتم اما بازم آنتن یوخ :دی. الان فهمیدم تو اون ساختمون آنتن نمیده.

اول از تو قطار یه  مورد دیگه موند که بگم. اونم اینکه:

یه پسر ده دوازده ساله بود که هروقت قطار میخواست سرعتش رو کم کنه،  میگفت: برم فشار ترمز قطار رو بررسی کنم.

:)

 

امروز بازم رفتم حرم و زیارت و اینا. راستش خیلی شلوغ بود واز هفت هشت متری ضریح به امام رضا سلام دادم. به نظرم تو اون شلوغی بخوای بری جلو مردم آزاری هست و حق‌الناس (اشتباه املایی داشت ویرایش شد) میشه

اول میخواستم سحر برم  و نماز صبح اونجا باشم، اما دیر بیدار شدم. خوشبختانه یه ساعت از اذون گذشته بود و رفتم..تو همون جای همیشگی که بچگی هام با مامان و بابا میومدم از درب خانوادگیش وارد میشدیم و بابا زیارتنامه :)  :دی

با امام رضا زیاد حرف داشتم، باید جلوی ضریح وای میستادم . برای همین رفتم پشت اون پنجره که ضریح از دور دیده میشد.( منظورم پنجره فولادنیستا. اون پنجره ای که میگم تو خود حرم هست،نه تو صحن)

ساعت 8:50   روز آخر

جداً آه رایتل من رو گرفتا :دی

خیلی سخت آنتن برای اینترنت می ده:(. برای همین تا الان آپ نکردم.

فکر کنم پریروز بود که تو حرم بودم پشت اون پنجره مشرف به ضریح:)

بعد اومدم تقریباً همون حوالی سال های دور نشستم (سال  هال هایی که من و بابابم و مامانم و...اونجا مینشستیم). بعد نماز صبح و نماز زیارت، توجه هم به آینه کاری ها جلب شد که از دیوار شروع می شد و حتی روی سقف هم ادامه داشت. بازم یاد دوران کودکی افتادم. اون  زمانی که به سقف نگاه میکردم و  در جستجوی تصویر خودم در اون تکه آینه هابودم.

اما حالا دیگه خجالت کشیدم به سقف خیره بشم. دیگه سنی ازم گذشته :دییی

صبح که شد دنبال نبات برای سوغاتی خریدن بودم. سوغاتی برای یکی دو دوست محدود محل کار. اما تنبلی کردم (:(

برم صبحونه بخورم بر میگردم انشالله. ساعت 9:07  روز آخر

ساعت 21:13 روز دوشنبه، یک روز استراحت کامل از سفر:دی

دوستان عذر می‌خوام که نتونستم ادامه بدم. به خاطر آنتن اینترنت ندادن همراه اول :دی.

خب دیگه روز آخر برای یکی دو تا از همکاران محل کار نبات، سوغاتی خریدم و صبح روز یک‌شنبه باز هم با همون قطارهای اتوبوسی :|، حرکت کردم به سمت تهران.

این بار کنارم و اطرافم یک خانواده عرب نشسته بودن :). من دوست داشتم باهاشون صحبت کنم، اما زبونشون رو نمی‌فهمیدم خوب. فقط یه چند بار تفضل گفتم. یه بار شکراً  و اولش هم سلام علیکم :)

راستش دیدم وقتی تعارف می‌کنم، در جواب به جای شکرا، می‌گه ممنون‌!!!. منم گفتم این که عرب هست میگه: ممنون، من چرا بهش بگم شکراً !!! والا :دی

دوست داشتم خداحافظی گرمی هم باهاشون بکنم. اما هر چی فکر کردم یادم نیومد خداحافظ به عربی چی می‌شه. [الله حافظ] :دی یا...

یادم اومد تو دوران مدرسه یه عبارت الی‌ اللقا یا همچین چیزی داشتیم که معنیش می‌شد به امید دیدار. اما من خداحافظ رو می‌خواستم. برای همین با نهایت تلاش موفق شدم وارد سایت bing    بشم. آخه گوگل رو نتونستم برم. اونجا زدم و فهمیدم که باید بگم فی امان الله.

اما اونقدر اونا عجله داشتن و منم خجالتی که نشد این رو هم بگم :(

 

بگذریم این هم از سفر و اینا. برای همتون اگه لایق باشم دعا کردم. انشالله که خدا از من بپذیره.

 

اما از هر چه بگذریم باید آموزش لهجه مشدی رو شروع کنم :دی

بچه‌ها: چه عجب :دی

خب تو هر لهجه‌ای کلمات متفاوت، یکی از نکاتی هست که باید یاد بگیرید. تو لهجه‌ی مشهدی این کلمات متفاوت شاید زیاد باشند. از آسونش گرفته (مُو) تا سختش. در ادامه اول کلمه به صورت کتابی و بعد از مساوی معادل مشهدیش همراه با مثال رو می‌نویسم :دی)

من=مُو، 

یارو=یَرٍه( البته این معادل در این لهجه معانی زیادتری داره که انشالله در ادامه خواهم گفت :دی)، (یره چی مگی ؟)

یارو (وقتی مخاطب باشد)= یَرَگٍه ( یرگه خیلی پر رو رفتی ها)

اتاق=خانه(البته شاید قدیمی‌ها بیشتر این طوری بگن و دیگه اینکه در لهجه‌ای مثل تهرانی، خانه، خونه گفته می‌شه، اما در لهجه مشهدی، همون خانه گفته می‌شه :دی) (برو تو خانه کوچیکه اون اتو رو برام بیار)

چسبناک=اَلٍفش ( شیرینی خوردم دستام الفش رفته، برم بشوروم)

باد=شُمال (کولر رو خاموش کنن، دره شمال میه)

پهن=تُنُک(سبزی ها رو تنک کنن تا خشک برن)

به میان آوردن (برای استفاده کردن)= تو دو (این لباس نو هستک، حالا تو دو نیار)

پاشیده شدن=پٍشُفتٍه (رفته بودم خیابون، ماشینه از کنارم رد شد هر چی آب بود پشفته رفت بهم)

پاشیده شدن= پیشینگ ( داشتم ظرفا رو می‌شستم، هر چی کف و آب بود پیشینگم شد)ژ

من هم=مُویُم( برای مصطفی خریدی مویم موخوام)

سبزه عید= سَبزَنٍه ( برای عید با نخود سبزنه انداختم)

یکباره= ناسََن (حواسم نبود ناسن اومدی ترسیدم)

تلنبه= ناسوس (اون ناسوستان رو بیارن موخوام لاستیک دوچرخم باد کنم)

چندش= پَلَشت( چه آدم پلشتی هستی تو)

دستمال= لَتٍه (می‌‌خوای دستات رو پاک کنی تو کشو اولی لته کهنه داریم)

تشتک = سَرمولات( نوشابه خوردی سرمولاتش مال مویه ها)

جر زن= جیر دو (این مورد تو بازی‌ها اتفاق میفته که یکی جر می‌زنه تقلب می‌کنه) ( آقا نمی‌خوام جیر دادی جیر دو به جیرش می‌رسه)

نون خامه‌ای = نارَنجَک( آقای یک کیلو از او نارنجکاتان بکش ببرم)

تیرکمون= پٍلَخمون (با پلخمون نگات، چغک دلمو زدی

گنجشک=چُغُک

خب فعلا اینا رو حفظ کنید تا بعد :دی

 


[ دوشنبه 92/6/4 ] [ 10:25 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان