فروردین 91 - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:22
بازدید دیروز:3
کل بازدیدها:317450

به نام خدا

سلام

نمی‌دونم تا حالا چند بار منتظر بودید؟

فکر می‌کنم از وقتی یادتون بیاد، هر روز یه چیزی برای انتظار داشتین.

یه روز که مامان رفت بیرون قول داد با بستنی بیاد خونه. یادتونه چه قدر اون انتظار براتون طول کشیده و نیم ساعت نبودن مامان، براتون چندین ساعت طول کشیده؟

یا هر هفته به طور ثابت، یه مهمون عزیز دارین که میاد خونتون. اون روز شما از صبح پشت پنجره‌ای که رو به مسیر اومدن اون مهمون باز می‌شه، می‌شینید و بدون پلک زدن، به مسیر خیره می‌شین. و تا سایه‌ی مهمون رو حس می‌کنید، جیغ می‌کشید و می‌گید: اومد ... اومد.

این انتظار براتون زیاد طول می‌کشه، اما اگه همون مهمون، هر هفته با یه جعبه شیرینی بیاد، این انتظار براتون خیلی بیشتر طول می‌کشه. و خدا نکنه جعبه شیرینی رو دست مهمونتون نبینید. اون وقته که انگار روی سرتون یه پارچ آب سرد می‌ریزن و برای خودتون تأسف می‌خورید چه قدر انتظار کشیدید.

 

بزرگتر که می‌شید. اگه عاقل شده باشید، برای چیزای بهتر انتظار می‌کشید و اگه انتظار به سر رسید و اون چیزی که می‌خواستید نشد، خیلی غمگین می‌شین. اما تلاشتون رو بیشتر می‌کنید تا به نتیجه مطلوب انتظارتون برسید.

بعضی‌ وقتا، یه اتفاق بد قراره بیفته و تا رسیدن به اون اتفاق، زمان براتون خیلی زود می‌گذره، شاید از یک چشم به هم زدن هم سریع‌تر

بعضی وقتا هم نمی‌دونید چه اتفاقی قراره بیفته. اتفاقی خوب یا اتفاقی بد. و این بار باز هم زمان براتون کند می‌گذره، شاید از مورد اول هم کندتر.

شاید هر لحظه براتون یه روز بگذره و هر روز براتون یه هفته و هر هفته براتون یه ماه. شاید هم بیشتر از اینا

 برای من که خیلی خیلی بیشتر از این می‌گذره.

به نظر شما اگه تو همچین موقعیتی بودید و امتحانای سختی هم داشتید. برای اون امتحانا، وقتتون بیشتر می‌شه؟

اگه وقتتون بیشتر می‌شه، فکر می‌کنید از این وفتی که حس می‌کنید بیشتر شده استفاده می‌کنید و کامل درس می‌خونید.

شایدم وقتی به امتحان فکر می‌کنید، وقت تند می‌گذره و تا از فکر امتحان فارق می‌شید، وقت کند می‌‌گذره.

شاید مغزتون اینجا دچار تناقض می‌شه و قاطی می‌کنید.

 

پ.ن1: اگه همچین مهمون عزیزی که بالا گفتم، داشتین و دیگه شیرینی براتون نمیاره، اون مهمون بازم براتون عزیزه؟ البته حالا دیگه بزرگ شدینا.

پ.ن2: من تو دروان کودکی اون مهمون رو داشتم، خاله‌ی بابام رو می‌گم. از اون زمان تا حالا، چیزای دیگه جای اون مهمون رو گرفتن. شیرینی‌ها عوض شدن. شاید دیگه خوراکی در کار نبوده. اما ارزش کسانی که جای مهمون رو گرفتن، برام بیشتر و بیشتر شده. انتظاری که براشون می‌کشم برام با ارزش‌ترینه


[ چهارشنبه 91/1/23 ] [ 4:44 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان