به نام خدا
سلام
فکر نمیکنم بیش از این پنهان کردنش از شما دوستان عزیزم کار خوبی باشه. نمیدونم شاید خجالت باعث شده بود تا حالا نگم. شاید هم... .
راستش رو بخواین شش هفت ماهی میشه که ازش شناخت پیدا کردم. دختر همسایه جدیدمون هست و اصالتاً اهل تویسرکان هست.خانوادهاش هم خانوادهی خوب و نرمالی هستن. یه دختر خیلی خوب.
ماجرا از این جا شروع شد که از وقتی همسایه ما شدن با مادرش بارها به خونمون اومد. و من هم که خدا انشالله منو میبخشه تو این چند بار که خونمون اومدن باهاش آشنا شدم.
چون یه دختر خونگرمه ،وقتی با مادر و خواهرم آشنا شد، بهشون اطمینان کرد باهاشون دوست شد. خب اینا باعث شد کم کم هم من بیشتر بشناسمش و هم اون منو.
الان دیگه مطمئنم این حس علاقهای که به اون دارم یه طرفه نیست و اونم به من علاقهمند شده. از این بابت خیلی خوشحالم. البته فکر نکنید دختر بی حیایی هست و علاقهاش به من رو به زبون آورده ها .نههههههههههه. اون در این مورد حتی یک کلمه هم بهم چیزی نگفته. اما خب علاقه رو میشه از نگاه فهمید. امیدوارم که لیاقت این علاقه رو داشته باشم
حتماً میگین علاقهی دختر نصف راهه و باید پدر و مادرش هم موافق باشن.
خب راستش رو بخواین اونا هم بو بردن که پسر همسایه به دخترشون علاقهمند شده. به خصوص مادرش.
من مادرم رو در جریان گذاشته بودم. ایشون هم وقتی با مادر دختر همسایهمون صحبت کردن، خانم همسایه به مادرم میگه که منم فهمیده بودم که انگار پسرتون به دخترم علاقهمند شده.
نمیدونم الان باید از خجالت آب بشم برم تو زمین. یا وقتی که الان همه فهمیدن. خجالت رو کنار بذارم و... .
امیدوارم فکر نکنید که این پارسا چه قدر عوض شده!!! ...
روش حساب دیگهای باز کرده بودیم...
اما... .
شاید هم بگید پارسا این مدت خیلی مشکوک میزد. پس موضوع این بود.
چیکار میشه کرد دله دیگه. دل هم همیشه دست عقل آدم نیست که. بعضی وقتها عقل دنبال دل راه میفته و کار دست آدم میده.
در ضمن گناه که نکردم. گناه کردم؟ خب علاقهمند شدم و برای اینکه گناه نکنم زود به اونایی که باید میگفتم گفتم.
فکر نمیکردم وقتی این روز برسه این طوری هول بشم. و استرس داشته باشم. همین طوری هی اومد و هی نوشتم. دلم نیومد ازش کم کنم. ببخشید که زیاد شده . برای همین دو قسمتش کردم و بقیه رو تو ادامه مطلب نوشتم. اگه وقت خوندن این دل نوشتهی طولانی رو دارید ادامه مطلب رو بخونید