دل من هم گرفتار شد :) - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:47
بازدید دیروز:12
کل بازدیدها:317686

به نام خدا
سلام

 

فکر نمی‌کنم بیش از این پنهان کردنش از شما دوستان عزیزم کار خوبی باشه. نمی‌دونم شاید خجالت باعث شده بود تا حالا نگم. شاید هم... .

راستش رو بخواین شش هفت ماهی می‌شه که ازش شناخت پیدا کردم. دختر همسایه جدیدمون هست و  اصالتاً اهل تویسرکان هست.خانواده‌اش هم خانواده‌ی خوب و نرمالی هستن. یه دختر خیلی خوب. تبسم

ماجرا از این جا شروع شد که از وقتی همسایه ما شدن با مادرش بارها به خونمون اومد. و من هم که خدا انشالله منو می‌بخشه تو این چند بار که خونمون اومدن باهاش آشنا شدم.دوست داشتن

چون یه دختر خونگرمه ،وقتی با مادر و خواهرم آشنا شد، بهشون اطمینان کرد باهاشون دوست شد. خب اینا باعث شد کم کم هم من بیشتر بشناسمش و هم اون منو.

الان دیگه مطمئنم این حس علاقه‌ای که به اون دارم یه طرفه نیست و اونم به من علاقه‌مند شده. از این بابت خیلی خوشحالم. البته فکر نکنید دختر بی حیایی هست و  علاقه‌اش به من رو به زبون آورده ها .نههههههههههه. اون در این مورد حتی یک کلمه هم بهم چیزی نگفته. اما خب علاقه رو می‌شه از نگاه فهمید. امیدوارم که لیاقت این علاقه رو داشته باشم

حتماً می‌گین علاقه‌ی دختر نصف راهه و باید پدر و مادرش هم موافق باشن.

خب راستش رو بخواین اونا هم بو بردن که پسر همسایه به دخترشون علاقه‌مند شده. به خصوص مادرش.

من مادرم رو در جریان گذاشته بودم. ایشون هم وقتی با مادر دختر همسایه‌مون صحبت کردن، خانم همسایه به مادرم می‌گه که منم فهمیده بودم که انگار پسرتون به دخترم علاقه‌مند شده.

نمی‌دونم الان باید از خجالت آب بشم برم تو زمین. یا وقتی که الان همه فهمیدن. خجالت رو کنار بذارم و... .

امیدوارم فکر نکنید که این پارسا چه قدر عوض شده!!! ...  
روش حساب دیگه‌ای باز کرده بودیم...
اما... .

شاید هم بگید پارسا این مدت خیلی مشکوک می‌زد. پس موضوع این بود.

چی‌کار می‌شه کرد دله دیگه. دل هم همیشه  دست عقل آدم نیست که. بعضی وقت‌ها عقل دنبال دل راه می‌فته و کار دست آدم می‌ده.

در ضمن گناه که نکردم. گناه کردم؟ خب علاقه‌مند شدم و برای اینکه گناه نکنم زود به اونایی که باید می‌گفتم گفتم.

فکر نمی‌کردم  وقتی این روز برسه این طوری هول بشم. و استرس داشته باشم. همین‌ طوری هی اومد و هی نوشتم. دلم نیومد ازش کم کنم. ببخشید که زیاد شده . برای همین دو قسمتش کردم و بقیه رو تو ادامه مطلب نوشتم. اگه وقت خوندن این  دل نوشته‌ی طولانی رو دارید

 

چیزی دیگه برای گفتن نمونده

گفتنی‌ها رو گفتم و مونده تصویر اونی که دلم رو شش ماهه برده

:دییییییییی


[ شنبه 90/7/23 ] [ 10:0 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان