سر رسید - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:27
بازدید دیروز:31
کل بازدیدها:317579

به نام خدا

سلام

 

این بار می‌خوام از صمیمی‌ترین دوستم تقلید کنم. منظورم علی هستش.

 

قسمت اول: قیمه نذری

دو روز پیش همسایه، برامون قیمه میاره. البته قیمه‌‌ی شامی که تو مراسم روضه‌ی بیت رهبری می‌دادن. یه دونه برای ما هم آورد. مامان شام درست نکرده بودن.

چند تا غذا دیگه هم داشتیم. قرمه‌سبزی‌هایی که از مراسم خونه‌ی دایی آورده بودیم.

( آبجی‌ها می‌گن چون هر سال بوی دنبه می‌ده، ( قرمه‌سبزی  داییم )ما نمی‌خوریم :دییی)

یه دو تا غذای دیگه هم بود انگار.

مامان بهم می‌گن، غذا گرم کن و بخور. منم به حساب مشتری نداشتن قیمه‌ی همسایه،
اون رو داغ می‌کنم(تو قابلمه ) داغ که می‌شه می‌خوام بخورم. به مامان می‌گم، تو قابلمه بخورم تا ظرف کثیف نشه؟
مامان می‌گن خدا خیرت بده، آره ظرف زیاد کثیف نکن و تو قابلمه بخور.

قابلمه رو می‌ذارم جلوی خودم و مشغول خوردن.

دو سه قاشق می‌خورم. یه دفه آبجی بزرگه می‌گه: ماها آدم نبودیم پسرت قابلمه جلوش گذاشته داره می‌خوره.
دهنی شد دیگه :( فایده نداره...

تا این جمله رو میگه، ماتم می‌بره و غذا تو گلوم گیر می‌کنه. چند لحظه حس خوردن رو از دست دادم. شبیه این شکلکه فکر کنم

نمی‌دونم حسم رو فهمیدین یا نه. اگه شکلک رو اشتباه گذاشتم، درستش رو بهم پیش‌نهاد بدین

اینبار آبجی‌ کوچیکه بازم من

بعدم داداشم و باز من

 

قسمت دوم: دفتر خاطرات


یه چیزی می‌گم شاید باورتون نشه. اما باور کنید تا قبل از امسال، یه دفتری که مخصوص خاطره نویسی درست کرده باشم و سعی کنم هر روز توش چیزی بنویسم نداشتم.

قبل سال نو، دکتر بهم یه سر رسید سال 89 یا 90 نمی‌دونم، بهم هدیه می‌ده :دی.

منم سال جدید که می‌شه نمی‌دونم از کی. اهان صبر کنید برم ببینم. الان بر می‌گردم

....

آهان الان آوردمش، فهمیدم از 24 اسفند توش نوشتم. 24 اسفند رو تو صفحه‌ی اول فروردین نوشتم :دی

حالا درک می‌کنم اونایی که خاطره می‌نویسن، چرا دفترشون رو قفل می‌زنن تا کسی نخونه‌

الان برم ببینم حس بعدی رو تو چه تاریخی نوشتم

تو صفحه‌ی دوم فروردین. تاریخ نزدم. اما انگار 15 فروردین بوده. انگار تو اون روز نیمه‌کاره شده نوشتنم و تمومش نکردم :دی شاید یکی کارم داشته و من نیمه‌کاره ولش کردم.

سومیش رو فرداش نوشتم. تو صفحه‌ی سوم فرودین. خب می‌دونم کنجکاو شدین. :دی

یه شعر داشتم می‌گفتم که متاسفانه اینم نا تموم مونده. بیت اولش رو فقط میارم

دعا می‌کنم من، به اندازه‌ی بی‌نهایت        به اندازه‌ی کهکشانی بزرگ، پر ابهت

....

شاید یه زمانی اگه خدا خواست، تونستم و کاملش کردم

باز هم ورق می‌زنم

دیگه ننوشتم تا 26 فروردین.

البته این 26 فرودین تو سر رسیدم جمعه هست. اما خودم نوشتم که شنبه . خب دیگه انگار سال کبیسه و اسفند 29 روزی و ... این اختلاف یه روزه رو ایجاد کرده. از اینجا به بعد دیگه هر وقت نوشتم تو صفحه‌ی خودش نوشتم. مثلاً انشالله که امشب می‌نویسم، تو تاریخ 10 اردیبهشت تو صفحه‌ی شنبه!!! می‌نویسم.

 

پ.ن1: خیلی‌ها بعد یه مدتی، مجبور می‌شن، دفتر خاطراتشون رو پاره کنن. اما من امیدوارم این کار رو نکنم... .

 

 

پ.ن2: امتحانای سختی دارم این ترم. خدا کنه همشون رو قبول بشم!


[ شنبه 91/2/9 ] [ 11:58 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان