به نام خدا
سلام
وقتی بین مادر و دختر رابطهی عاطفی خوبی ایجاد شده باشه، دختر به محرم اسرار خیلی خوب برای مادرش میشه. حتی اگه هفت هشت سال بیتشر نداشته باشه.از این به بعد میخوام برای همچین دختری که جبر روزگار اونو عاقل تر از سن و سال کرده یه اسم مستعار انتخاب کنم. دیگه خوب نیست این دختر رو با عنواینی چون دخترک، طفل معصوم و .... خطاب کنم.
پس اسمش رو میذارم ترانه.
اما چی باعث شد دوباره دست به کلید بشم؟
چند وقت پیش سعید میاد و ترانه رو میبره پیش خودش. کمی عطوفت پدری که تو دل سعید هنوز یافت میشد، باعث شده بود بفهمه که ترانه کوچولو تو خونهی مادربزرگ راحت نیست. برای همین هر جا که تو این مدت میرفت ترانه کوچولو رو هم با خودش میبرد. تا اینکه یه بار با هم میرن یه رستوران سنتی. اونجا ترانه میبینه باباش با یه خانم غریبه میگه و میخنده و قلیان میکشه.
این صحنه برای همهی دخترای هفت هشت ساله سوال ایجاد میکنه، دیگه چه برسه برای ترانه کوچولو. برای همین خوب به یادش میمونه و وقتی بر میگرده پیش مامان ناهید این ماجرای عجیب رو براش تعریف میکنه.
ناهید تا این چیزا رو از زبون دخترش میشنوه، به سرعت یاد ماجرایی در اون روزها که با سعید زندگی میکرد میفته.
یه روز که ناهید و خانوادهی سعید دور هم جمع بودن، موبایل سعید زنگ میخوره. ناهید مثل هر زن دیگری که زندگیش رو دوست داشته، حساس میشه و میفهمه اون طرف خط یه خانمی داره با همسرش صحبت میکنه. چیز دیگهای که اونو حساس تر میکنه اینه که سعید با اون خانم خیلی خودمونی صحبت میکنه. درست مثل یه دوست صمیمی. وقتی این صحنه رو میبینه به سعید اعتراض میکنه که با واکنش پدر شوهرش ( چه قدر شما حساس هستین . این خانم مشتری هستن) مواجه میشه.
این ماجرا با حرفهای ترانه دوباره تو ذهنش تازه میشه و حالا میفهمه که این زن بیوه و دارای یک بچه، به احتمال زیاد زن جدید همسرش هست و از همون موقع زنش بوده.شاید تا چند ماه پیش ترانه کوچولو هر ماجرای مادرش رو برای سعید و مادر بزرگش تعریف میکرد. اما حالا این دخترک شده یک محرم اسرار و غمخوار مادرش. حالا میدونه که حق با مادرشه و سعید و خانوادهی باباش همه ظالم هستن... .