به نام خدا
سلام
یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ
آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها به در مىبرند .
نوشته شده بود، بابا اگر بیاید... . اولش یاد دبستان افتادم و بابا آب داد رو با آن مرد در باران آمد قاطی کردم یه لحظه:دی
پست مرتبط :دی
اما بعد سریع گرفتم و گفتم:...
گفتم (البته با خودم )که بابای تو برای آمدن خود مطمئن نیست و شرط میذاره. اما بابای ما حتماً میآید و مطمئن هست میآید و مطمئن هستیم میآید و شرط هم نمیذاره، اون وقت بابای ما پدر بابای تو را در میآورد.
کاش روز آمدنت باشم، کاش روز آمدنت از سربازان تو باشم.
از گرامر زیان که سالها پیش یادمه :) یه مورد ساختن جملات شرطی بود که یه کوچولو یادمه :دی. یادمه جملات شرطی سه نوع بودند و یک نوع اون امکان وقوع نداشت. اگر این کار رو میکردم، آن وقت این اتفاق میافتاد و یا... .
دعا میکنم که دیگه هیچ وقت نه من و نه دوستانم برای اتفاقات خوب این جملات رو به کار نبریم و افسوس نخوریم. اما برای اتفاقات بد با این نوع جملات شرطی به خودمون تلنگر بزنیم.
با تمام مشکلات حس خوبی این روزها دارم، حس میکنم خدا اون بالا مسیری در برابر من قرار داده و داره من رو نظاره میکنه. مسیری پر از موانع (البته خدا برای من موانع آسونی گذاشته و به من رحم کرده) اما باز هم جایزه جایزهی خوبی هست. نه به خاطر جایزه، نه. بلکه به خاطر اینکه میدونم اون خدایی که این مسیر رو در برابر گذاشته، مطمئناً ایمنی مسیر رو هم تعیین کرده و حسابی مواظبمه. فقط نباید جا بزنم به خاطر سختی مسیر. اونم وقتی که مسیرش برای من اینقدر آسونه :)
حس خوبم به خاطر اینه که طرز فکرم رو عوض کردم و خودم رو تو یه مسابقه میبینم و چه قدر مسابقه دوست دارم. مسابقهای شاید شبیه، شبیه اون مسابقهه. اسمش یادم رفته بود رو رفتم پرسیدم . آهان سرزمین دانایی. :دی
اما خب سختی های اون مسابقه سختیهای محدودی بود و فیزیکی. اما مسابقه و مسیر مسابقهای که خدا طراحی میکنه از همه نوع موانع داره و این لذتبخش تره. فقط باید حواسم باشه که همیشه اون هست و مواظبمه. من هم باید مواظب باشم یه وقت وسط مسیر کم نیارم و نا امید نشم
-----------------
امروز روز آخر دو اتفاق مهم بود. اما ولش کن هیچی نگم بهتره :|
آوه یه اتفاق مهم دیگه یادم رفت. امروز از محل کار بر میگشتم و دورا دور از سبزی درختان باغ پرندگان لذت میبردم!؟ که
بدون شرح...
چشمم افتاد به دکتر اتابک و همسرشون. البته هر چی گشتم تو اینترنت با کلید واژه دکتر اتابک و بالهای خیس عکسی ازش پیدا نکردم :دی:(
اما اسمش رو که زدم این عکس و لینک اومد :)
مدیر دبیرخانه سیامین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر
اول حسابی احوال پرسی کردیم. خانومش هم گفت به مامان سلام برسون! :) بعد که احوال پرسی تموم شد گفتم یه انتقاد دارم ازتون البته نا مربوطه :دی. اونم اینکه چرا این نقش آدم هم شما رو دوست داره و هم از این نقش...؟ آدم هم بدش میاد و... :دییییییی و... خلاصه از این حرفا:)
بنده خدا گفت که بیشتر از نقش همین دکتر در پیتیها به ما نمیدن :( :دی
راستش ایشون همساده بالا بالایی ما هستن :دی
بالاخره همه تبلیغ میکنن این روزا، ما هم تبلیغ کنیم :پی