به نام خدا
سلام
توجه: به علت عنوان نامناسب قبلی، عنوان فعلی جایگزین شد
دوشنبه (نیمه شعبان و یه روز تعطیل دیگه)رفتیم خونهی یکی از اقواممون نزدیک کرج. ایشون یه جورایی مهندس زیباسازی یه باغ هستند.
بعد ناهار خوردن و کمی استراحت، تصمیم گرفتیم به باغ بریم. راه که افتادیم، فامیلمون بین راه به نگهبان باغ زنگ میزنه که داریم میاییم. نگهبان میگه که رئیس با خانواده اومدن اینجا. وقتی این رو میشنویم لبامون آویزون میشه و ناراحت که فامیل دور :دی (همون فامیلمون) میگه زیاد نمیمونن و زود میرن. ما هم خیالمون راحت میشه و یه جا بین راه فضای سبزی گیر میاریم و کمی استراحت میکنیم.
مامان و همسر فامیل دور میگن روحاله سه تا آیهالکرسی بخون فوت کن طرف باغ تا زود برن :) :دی
منم میخونم . بقیه هم همینطور و همه هی دعا و اینا میخوندن و فوت میکردن سمت باغ تا این جناب رئیس و خونواده برن :دی.
اما وقتی اثرات دعاها رو ندونی و اشتباه بخونی همین میشه دیگه :دی. چی؟ اینکه دوباره که زنگ میزنیم نگهبان باغ، میفهمیم که جناب رئیس تازه چادر برپا کردن و قرار رفتن ندارن. آه
ما هم همگی افسرده و ناراحت میریم یه فضای سبز و خلوت دیگه کنار دود دم تو پیادهرو نزدیک یه زندان قدیمی و زیر برجکی که سربازی در حال پست دادن هست، دوباره اطراق میکنیم و آشی که قرار بود تو باغ بخوریم رو اونجا میخوریم. :دی
وقتی آش خوردیم خبر خوشی که دیگه زیاد خوش نبود، رو بهمون میدن و اون خالی شدن باغ بود. ):)
با خودمون میگیم کاچی بعض هیچی و نزدیک غروب میریم باغ. وقتی میرسیم هنوز هوا اونقدری روشن بود که بشه میوهها رو دید و چید و اینا. البته مهندس زیباسازی باغ اونقدر چراغ گذاشته بود که وقتی هوا تاریک هم شد باز بتونیم میوه بچینیم و اینا. از میوه چیدن و اینا که بگذریم.
فهمیدیم اونجا یه سگ و چند تا توله داره که باید مواظب باشیم. اما نبودیم که :دی. با فامیل دور و خانواده و .. میریم طرف نگهبانی و خب سگ باغ هم لونهش اونجا بود، سگ باغ (سگی سیاه و ماده) برای تولههاش احساس خطر میکنه و نزدیک ما میشه.
یعنی نزدیک بابام و خواهرام و مامانم. بعد از خودش صدایی درمیاره که بلد نیستم. :دی منظورم پارس کردن نیستا. منظورم قبل پارس کردنه. اونجایی که اول عصبانی شدنشه. مامان با شنیدن این صدا میترسن و به سمت دیگهای میدون. سگ هم با دیدن ترس مامان، تحریک میشه و طرف مامان میدوه. بابام وقتی این صحنه رو میبینه با پاش سعی میکنه که سگ رو دور کنه. اما خب سگ ماده به خاطر بچههاش احساس خطر کرده و از هیچی نمیترسه و شروع میکنه پارس کردن. حالا دیگه همه ترسیده بودن. من که فکر کردم یکی دو ثانیه بعد حمله میکنه و خدای ناکرده کسی زخمی میشه. اما خدا رو شکر نگهبان باغ میاد و سگ رو توبیخ میکنه و میبندش.
وقتی نگهبان با عصبانیت میاد دلم برای سگ میسوزه. فکر کردم الانه که نگهبان اون رو بزنه. آخه اونم حق داشت. برای بچههاش احساس خطر میکرد. خدا رو شکر فقط اون رو کنار بچههاش میبندن و اوضاع آروم میشه.
طفلکی تولههاش شروع کردن به خوردن شیر جوش :دی :(
یه روز تعطیل دیگه یعنی پنجشنبه، بالاخره میرم دندون پزشکی. نوبت میگیرم شماره 74 بود انگار. تابلو نشون میداد شماره 15 رفته تو. فهمیدم باید یکی دو ساعت معطل بمونم.
نشسته بودم رو صندلیهای انتظار مثل بقیه. بعد از یک ساعت دیدم یه روحانی که از پشت سر جوان به نظر میرسید صندلی جلویی نشست. محو مرتب بودنش شده بودم. انگار تازه آرایشگاه رفته بود خط پشت گردنش تمیز تمیز بود :)
تو همین حال و هواها بودم که دیدم یه آقایی که بعد فهمیدم اونجا یه کارهای هست. اومد جلو و حال و احوال و اینا و ... .
بعد متوجه شدم از طریق همین آقا این روحانی تونست خیلی زودتر از من و خیلی زودتر از دیگران بره تو مطب دکتر معاینه اولیه.
بعد هم که نوبت من شده بود دیدم کاراش تموم شده بود و حالا تو اتاق مدیریت دندون پزشکی نشسته.:|
پ.ن: نمیخوام بگم صد در صد تمام تقصیر این بینوبتی متوجه این روحانی هست نه. به خصوص تو این دوره زمونه که همه جا پارتی بیداد میکنه و آدمهای چاپلوس هم الی ماشالله... :|
من میگم فرض کنید یه آدم معمولی با کت و شلوار این پارتیبازی در حقش انجام میشد. عکسالعمل ما تو اون لحظه یکم عصبانیت بود و بعد هم فراموش میکردیم. چون اون آدم میتونست نماینده هر قشری باشه. میتونست دکتر باشه. مهندس باشه. بی سواد باشه. پولدار باشه و ... . حتی اگه لباسش نمایانگر شغل خاصی بود مثل همین پزشک مزشک و اینا، باز هم حساسیت اون قدرها بالا نمیرفت و یه جورایی شاید حق میدادیم که این یه امتیاز طبیعی باید برای پزشکان باشه
اما لباس مقدس روحانیت برای همه مردم از حساسیت بالایی برخوردار هستش. چه برای اونایی که به هر دلیل از این قشر خوششون نمیاد. چه برای اونایی که برای این قشر احترام خاصی قائل هستند. گروه اول با دیدن این ناحقی بیشتر متنفر میشن و گروه دوم برای این دید گروه اول نگران میشن و نگران موثر بودن روحانیت در هدایت جامعه.
من امیدوارم که اشتباه کرده باشم و این ناحقی صورت نگرفته و من حواسم نبوده که این روحانی زودتر از من اومده. اما اگر درست حدس زده باشم. باید گفت قسمت بزرگی از بروز این ناحقی متوجه خود روحانی مذکور هست. مطمئناً با تجربهای که این روحانیها دارن، خیلی خوب میتونن پیشبینی کنن که ظاهر شدن برای انجام کاری شخصی با این لباس، ممکنه حتی به صورت ناخواسته باعث خورده شدن حق دیگران بشه. یکی به همون دلیل چاپلوسی دوستنماها.
آیا نباید کمی به این مسئله فکر کنن که برخی جاها تو این زمانه ظاهر شدن با لباس روحانیت نه تنها مستحب بلکه شاید کراهت نیز داشته باشه... .