بعضی وقت ها... - محرم اسرار
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:13
بازدید دیروز:12
کل بازدیدها:319091

به نام خدا

سلام

بعضی وقت‌ها؛ یه کاری رو می‌خوام انجام بدم، اما شک دارم. بعد یه اتفاقی میفته و اون لحظه نمی‌تونم اون کار رو انجام بدم.

اون کار می‌تونه حرف زدن باشه. می‌خوام یه حرفی رو به یه کسی بزنم، شک دارم که بگم یا نگم ، بعد حواس مخاطب پرت می‌شه. بعد به خودم می‌گم، آهان خدا نمی‌خواد این حرف گفته بشه. خدا راضی نیست. بعد هم منصرف می‌شم.

درسته؛ شاید بعضی جاها حرفی که بخوای بزنی درست نباشه و یه اتفاق کوچولو، تو رو تو گفتن حرفت دچار تردید بیشتر می‌کنه و بعد منصرف می‌شی. مثل غیبت کردن‌    :دی.

بعضی وقت‌ها یه اتفاقی افتاده یا یه حرفی دیگه رو  دوست دارم با آب و تاب تعریف کنم برای خانواده که نگو :دی

اما یه دفعه یکی میاد وسط حرف یا یه صدایی حواسا رو پرت می‌کنه و یا بالاخره یه اتفاقی میفته... و بعد من فرصت پیدا می‌کنم به خودم بیام و بیشتر فکر کنم و نگم اون چیزی که باید می‌گفتم.

خب این غیبت رو می‌تونی با این اتفاق توجیه کنی و نگی. اما حرفای دیگه چی؟

فکر می‌کنم باید بگم. باید بگم هر حرف زیبایی رو که می‌خوام  بگم و بدون تردید به زبون بیارم.

حتی اگه هزاران بار اتفاقی پیش بیاد که نتونم اون لحظه حرف بزنم، باید اون حرف زیبا رو تو ذهنم حک کنم تا هیچ اتفاقی از یادم نبرش تا بالاخره بگم.

چرا نباید با دید مثبت نگاه کنم؟ این طوری ببینم که خدا داره من رو آزمایش می‌کنه و همت من رو می‌سنجه؟

 

------------------


بعضی وقت ها می بینی چه زود گذشتا


 

2


 

3

الان ضحی تقریباً دو سال و نیمش شده

 

این یکی هم بدون شرح:دی

 

-----------------

بعضی وقت‌ها خوبه که یکم ریا کنم :دی

مثلاً یعضی وقت‌ها حواسم نیست و غیر مستقیم مرتکب حق‌الناس می‌شم. بعدش هم سریع چوبش رو می‌خورم. نمونه‌ش همین شنبه.

راستش دیگه بهم گفتن برای ارباب رجوع کپی نگیرم، مگه یکی دو برگ باشه. از اون موقع به خاطر تمرین نه گفتن هم که شده، از کپی گرفتن بالای 5 صفحه امتناع کردم. گذشت و گذشت تا شنبه رسید. دو دل بودم کپی بگیرم یا نه. یه پرینت شخصی بود برای خودم. هزینه‌ش رو هم در نظر داشتم بدم. همکارم گفت بگیر. یه چیزی دیگه می‌گفت نگیر. اون چیز بهم می‌گفت تو نامه‌ای که فرستادن، عنوان شده، استفاده شخصی از این کپی و پرینت ضمان شرعی دارد. تو نامه ننوشته بود که اگه هزینه داده بشه باز هم ضمان داره یا نه؟

برای همین من یعنی اونی که تو من بود و می‌گفت نگیر، به این عبارت استناد می‌کرد که این در هر صورت ضمان شرعی داره‌ها. پرینت نگیر!.

اما همکارم می‌گفت: چه ضمانی، وقتی که داری هزینه‌ش رو هم می‌دی. اونم بیشتر از پول کاغذ و جوهر. بین حرف همکارم و حرف اونی که تو من بود، بالاخره همکارم پیروز شد. چون اون یکی نگفت چطوری ضمان شرعی داره و من هم هرچی فکر کردم نفهمیدم چطور ممکنه با پرداخت هزینه، بازم ضمان شرعی به گردنم بیفته.

بالاخره پرینت می‌گیرم. اونم چهاااااااااااااااااااارده صفحه. البته باید تو یه سی دی هم رایت می‌کردم و طلق و شیرازه‌ هم می‌بستم. که گفتم دیگه اینا رو ببرم بیرون.

ساعت یک و نیم ظهر شده بود و دیگه فرصت شد مرخصی بگیرم برم. قرارم ساعت دو نیم تا سه بود. و من ساعت دو بیست دقیقه نزدیک محل قرار بودم. حالا در به در دنبال یه مغازه خدمات رایانه‌ای بودم. با پرس و جو یکی رو پیدا کردم. دویدم تا بهش برسم و نبنده. اما تا رسیدم دیگه کرکرش رو کشید و قفل زد. گفت یه ساعت دیگه بر می‌گرده. تو این یه ساعت کلی این ور و اون ور گشتم و یا مغازه‌ای نبود یا اگه بود بسته بود. تنها مغازه‌های باز، اغذیه‌ فروشی‌ها و رستوران‌ها بودند :(

اینجا بود که فهمیدم چطور حق‌الناس افتاد به گردنم. فهمیدم که بین خودم و اربا‌ب‌رجوع فرق گذاشته بودم و برای خودم پرینت گرفتم، اما برای اونا این کار رو نمی‌کردم به بهونه ضمان شرعی. خدا هم زود گوشم رو پیچوند

 


[ چهارشنبه 92/4/12 ] [ 3:14 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان