به نام خدا
سلام
یک سال دیگر هم گذشت.
احساس میکنم این سال اولین سال زندگیم بود و الان کودکی یک ساله هستم شاد و خرم نرم و نازک.. (ای واییییییی رفتم که تو شعر باز باران :دی جو گرفتم خو :پی)
خب این طوری برای خودم شکستهای این سال رو توجیه میکنم که یک کودک یک ساله بودم دیگه. :دی ولی موفقیتهام رو به لطف شروع دوباره میدونم :)
من هم مثل دوستان دیگه که حتماً جای جای مختلف بهتون تبریک گفتن، فرا رسیدن این سال جدید رو به همه دوستان تبریک میگم و بدون هیچ چشمداشتی، جز التماس دعا، آرزو میکنم سالی با موفقیتهای روز افزون براتون رقم بخوره
و همین جا و از همین تریبون :پی، افتتاح رسمی پروفسور بالتازار رو اعلام میکنم.
میدونم ظاهرش خیلی جای کار داره و هم محتوی پست ثابتش. پس از همهتون تقاضا دارم برای اصلاحش نظراتتون رو همینجا اعلام کنید که بی شک با نظرات شما وبلاگ کاملی خواهد شد.
با تشکر از همه دوستان خوبم
التماس دعا
پارسا زاهد
سال تحویل
لحظهی سال تحویل آبجیها تازه از خواب بیدار شده بودند. تازه تازه هم که نه. شاید یکی دو ساعت :دی. داداشم رفته بود مسافرت مشهد، مامانم هم که راهیان نور(البته بالاخره مامان دیشب رسیدن بامداد 1392/01/03) انشالله تو این پست پراگسیو :دی، از زبون ایشون خاطراتشون رو مینویسم :).
سفره هفتسین مون فقط یه سبزه و سه تا ماهی قرمز داشت :دی. به همون سبزه هم که تا همین چند وقت پیش مینازیدم، دلم خوش بود که اونم پر پر شد، اونم فقط به خاطر آبجی گرام:دی. گفت بو گرفته بوده و گذاشت تو تراس. کبوترهای چاهی هم باهاش از خودشون پذیرایی کردند