اسفند 91 - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:8
بازدید دیروز:31
کل بازدیدها:317560

 

به نام خدا


خیر الامور اوسطها

سلام

آخر سالی می‌خوام یه مروری روی تعدادی از اتفاقات سال گذشته داشته باشم. یه وبلاگ تکونی:دی

از بهترین کار دوره کارآموزیم شروع می‌کنم.

به لطف دوست بسیار خوبم که یه بار گفته بودم: اونم مثل دوست‌های صمیمی که داشتم، تو فاملیش علی داره :دی، دست و پا شکسته (منظور نصفه و نیمه، این دوره رو تموم کردم) :دی. راستش شاید از دید شما مهمترین کارهای اون دوره که انجام دادم، ساخت نانو ذره بوده باشه. اما این نانوها دست کم برای من مهمترین کارها نبودند.


مهمترین کار من تو اون دوران، نجات یک موجود زنده بود. اون موجود یه گنجیشک از نوع شاید اشی مشی بود که شاید دنبال غذا برای جوجه‌هاش می‌گشت. راهش رو گم می‌کنه و نمی‌دونم چطوری وارد آزمایشگاه می‌شه. آزمایشگاهی پر از مواد خطرناک حتی برای امثال ما آدم‌های غول پیکر و بغضا غول... (ولش کن بگذریم) چه برسه به اون موجود کوچولو. یادم نیست کتاب فارسی کلاس چندم بود. که یه دونه از همین اشی مشی‌ها میاد تو خونه‌ی یه پسر مهربون و خودش رو می‌زنه به در و دیوار تا فرار کنه. من هم مثل اون پسره تو داستان (که انشالله مهربون باشم)، سعی کردم بگیرمش و نجاتش بدم. اما گنجشک کوچولو، نیت من رو هم مثل نیت بعضی از آدمای.... شوم می‌دونست و از دستم فرار می‌کرد. چندین بار با سر رفت تو شیشه و من فکر می‌کردم که الانه که ضربه مغزی بشه :دی.

بالاخره خسته شد و گرفتمش. پنجره رو باز کردم و دستام هم همین طور و خداحافظ.

اگه کسی حال داشت ادامه داره :)

[ یکشنبه 91/12/27 ] [ 10:48 صبح ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان