تیر 92 - محرم اسرار
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:7
بازدید دیروز:12
کل بازدیدها:319085

 

به نام خدا

سلام

توجه: به علت عنوان نامناسب قبلی، عنوان فعلی جایگزین شد

دوشنبه (نیمه شعبان و یه روز تعطیل دیگه)رفتیم خونه‌ی یکی از اقواممون نزدیک کرج. ایشون یه جورایی مهندس زیباسازی یه باغ هستند.

بعد ناهار خوردن و کمی استراحت، تصمیم‌ گرفتیم به باغ بریم. راه که افتادیم، فامیلمون بین راه به نگهبان باغ زنگ می‌زنه که داریم میاییم. نگهبان می‌گه که رئیس با خانواده اومدن اینجا. وقتی این رو می‌شنویم لبامون آویزون می‌شه و ناراحت که فامیل دور :دی (همون فامیلمون) می‌گه زیاد نمی‌مونن و زود می‌رن. ما هم خیالمون راحت می‌شه و یه جا بین راه فضای سبزی گیر میاریم و کمی استراحت می‌کنیم.

مامان و همسر فامیل دور می‌گن روح‌اله سه تا آیه‌الکرسی بخون فوت کن طرف باغ تا زود برن :) :دی

منم می‌خونم . بقیه هم همین‌طور و همه هی دعا و اینا می‌خوندن و فوت می‌کردن سمت باغ تا این جناب رئیس و خونواده برن :دی.

اما وقتی اثرات دعاها رو ندونی و اشتباه بخونی همین می‌شه دیگه :دی. چی؟ اینکه دوباره که زنگ می‌زنیم نگهبان باغ، می‌فهمیم که جناب رئیس تازه چادر برپا کردن و قرار رفتن ندارن. آه

ما هم همگی افسرده و ناراحت می‌ریم یه فضای سبز و خلوت دیگه کنار دود دم تو پیاده‌رو نزدیک یه زندان قدیمی و زیر برجکی که سربازی در حال پست دادن هست، دوباره اطراق می‌کنیم و آشی که قرار بود تو باغ بخوریم رو اونجا می‌خوریم. :دی


وقتی آش خوردیم خبر خوشی که دیگه زیاد خوش نبود، رو بهمون می‌دن و اون خالی شدن باغ بود. ):)

با خودمون می‌گیم کاچی بعض هیچی و نزدیک غروب می‌ریم باغ. وقتی می‌رسیم هنوز هوا اونقدری روشن بود که بشه میوه‌ها رو دید و چید و اینا. البته مهندس زیباسازی باغ اون‌قدر چراغ گذاشته بود که وقتی هوا تاریک هم شد باز بتونیم میوه بچینیم و اینا. از میوه چیدن و اینا که بگذریم.

فهمیدیم اونجا یه سگ و چند تا توله داره که باید مواظب باشیم. اما نبودیم که :دی. با فامیل دور و خانواده و .. می‌ریم طرف نگهبانی و خب سگ باغ هم لونه‌ش اونجا بود، سگ باغ (سگی سیاه و ماده) برای توله‌هاش احساس خطر می‌کنه و نزدیک ما می‌شه.

یعنی نزدیک بابام و خواهرام و مامانم. بعد از خودش صدایی درمیاره که بلد نیستم. :دی منظورم پارس کردن نیستا. منظورم قبل پارس کردنه. اونجایی که اول عصبانی شدنشه. مامان با شنیدن این صدا می‌ترسن و به سمت دیگه‌ای می‌دون. سگ هم با دیدن ترس مامان، تحریک می‌شه و طرف مامان می‌دوه. بابام وقتی این صحنه رو می‌بینه با پاش سعی می‌کنه که سگ رو دور کنه. اما خب سگ ماده به خاطر بچه‌هاش احساس خطر کرده و از هیچی نمی‌ترسه و شروع می‌کنه پارس کردن. حالا دیگه همه ترسیده بودن. من که فکر کردم یکی دو ثانیه بعد حمله می‌کنه و خدای ناکرده کسی زخمی می‌شه. اما خدا رو شکر نگهبان باغ میاد و سگ رو توبیخ می‌کنه و می‌بندش.

وقتی نگهبان با عصبانیت میاد دلم برای سگ می‌سوزه. فکر کردم الانه که نگهبان اون رو بزنه. آخه اونم حق داشت. برای بچه‌هاش احساس خطر می‌کرد. خدا رو شکر فقط اون رو کنار بچه‌هاش می‌بندن و اوضاع آروم می‌شه.

طفلکی توله‌هاش شروع کردن به خوردن شیر جوش :دی :(

 

ادامه مطلب

[ جمعه 92/4/7 ] [ 10:50 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان